در بیماری های اعصاب و روان,دارودرمانـی موثـرتـر است یا روان درمـانـی؟
سخن گفتن در مورد اینکه در اختلالات روانی و بیماری های اعصاب و روان کدام درمان ارجحیت دارد، بدون پرداختن به علل ایجاد کننده این اختلالات چندان عاقلانه به نظر نمی رسد. تا زمانی که از علل و عوامل ایجاد کننده یک مشکل آگاهی نداشته باشیم، قاعدتا ارائه راه حل آن یا ممکن نخواهد بود یا در بهترین شرایط تیری خواهد بود در تاریکی که می تواند حداکثر نقش مسکن داشته باشد…
اگر بخواهیم به سوال اساسی «دارودرمانی یا روان درمانی؟» پاسخ دهیم، باید حداقل نگاهی اجمالی به علل ایجاد کننده و عوامل دخیل در اختلالات اعصاب و روان داشته باشیم تا با سهولت بیشتری بتوانیم به این سوال پاسخ دهیم.
از گذشته تا امروز، آدمی در مواجهه با بیماری های اعصاب تئوری های مختلفی داشته و با توجه به نبود دانش کافی در این زمینه، معمولا اختلالات روانی را به عوامل ماوراء الطبیعه نسبت می داده و با تصور علل متافیزیکی، برای درمان این بیمار ی ها به روش هایی مانند «جادو»، «دعا» و آیین های خاصی برای خارج کردن عوامل خبیث و شیاطین و اجنه متوسل می شده است اما با پیشرفت دانش بشری و آگاهی در مورد علل واقعی این اختلالات، استفاده از این نوع درمان ها کمرنگ تر شده اند.
در حال حاضر می دانیم که بیماری ها و اختلالات روانی از مجموعه ای از علل سه گانه «زیستی»، «روانی» و «اجتماعی» به وجود می آیند که سهم هر کدام از علل فوق در افراد و بیماری های مختلف، متفاوت است. می خواهم این قضیه را با یک مثال ساده بیشتر روشن کنم. اگر مکانی عاری از هر ماده قابل اشتعال را در نظر بگیریم، وجود یک چوب کبریت شعله ور حادثه مهمی به وجود نخواهد آورد. حتی اضافه کردن کمی ماده قابل اشتعال مانند نفت هم آتش خیلی بزرگی ایجاد نخواهد کرد فقط آن مقدار نفت می سوزد و گرمایی تولید می کند اما اگر این مکان یک انبار چوب باشد، چطور؟
واضح است که اضافه کردن کمی نفت و وجود چوب کبریتی شعله ور، یک آتش سوزی مهیب به راه خواهد انداخت. اگرچه شاید تشبیه اختلالات روانی به این واقعه کمی ساده انگارانه باشد اما می تواند درک ما را از این قضیه بهتر کند. به این مفهوم که نبود هر یک از عوامل سه گانه فوق «چوب کبریت، نفت و چوب» یا مانع آتش سوزی می شود یا اینکه از ایجاد یک آتش سوزی بزرگ جلوگیری خواهد کرد. عوامل سه گانه «زیستی، روانی و اجتماعی» هم تا حدودی همین حالت را دارند.
به فرض فقدان استعداد زیستی و ژنتیکی، عوامل روانی و اجتماعی نمی توانند اختلال خیلی عمیق و وسیعی ایجاد کنند. زمینه زیستی و ژنتیکی به تنهایی و در غیاب استرس های روانی و اجتماعی شاید تا آخر عمر در حد یک زمینه باقی بماند و اختلالی را به وجود نیاورد.
در جنبه زیستی اختلالات روانی، تعادل زیستی واسطه های عصبی (نوروترانسمیتر ها) در مغز به هم می ریزند و واسطه های عصبی عمده «سروتونین»، «دوپامین»، «نوراپی نفرین» و «استیل کولین» نقش اصلی را بر عهده دارند. داروها موادی هستند که می توانند این تعادل به هم ریخته را دوباره به حالت طبیعی خود بازگردانند و باعث بهبودی و فروکش کردن اختلالات روانی شوند. البته چون هنوز دانش بشری در این زمینه کامل نیست، شاید لازم باشد راهی طولانی تر را طی کنیم تا داروهایی بهتر و با عملکرد اختصاصی تر روی یک ناقل عصبی خاص تولید شود بنابراین این داروها چیزی فراتر از ساختار اولیه مغز و ذهن آدمی بر آن تحمیل نمی کند.
وقتی جنبه های «روانی» اختلال های اعصاب مطرح می شود، صحبت از آثار روان شناختی، نوع تعامل فرد با افراد مهم زندگی خود مثل پدر، مادر، خواهرها و برادرها، دوستان و مربیان و… به ویژه در دوران کودکی و الگوی روابط و تعامل او با دیگران است. همچنین آثار تربیتی والدین و آموزگاران و یادگیری های فردی و اجتماعی و سیستم ارزشی و پاداش و تنبیه فرد نیز از اهمیت بالایی برخوردار است. صحبت از باورهای فرد در مورد خود و جهان اطراف خود که بر اساس این پس زمینه های اندیشه، سخن می گوید و رفتار می کند.
با توجه به این تئوری، یعنی دخالت عوامل سه گانه در ایجاد اختلالات روانی، یکی دیگر از جنبه های اختلالات روانی جنبه های روانی ذکر شده است که به توجه نیاز دارد. اینجاست که انواع روان درمانی ها و مکاتب مختلف آن پا به عرصه درمان می گذارند و لزوم وجود آنها برای بهبود هرچه بیشتر اختلالات روانی احساس می شود. البته آثار روان درمانی هم در نهایت به صورت زیستی و بیولوژیک خود را در مغز نشان می دهد.
شاید مثالی ساده قضیه را روشن تر کند؛ فردی که به دلیل داشتن والدینی سختگیر همیشه آموخته است خود را دست کم بگیرد و اعتمادبه نفس کافی و لازم نداشته باشد، همیشه در مواجهه با مشکلات یک الگوی رفتاری خواهد داشت. او همیشه منفعلانه با مشکلات برخورد خواهد کرد و خود را متکی به دیگران خواهد دید و به علت عدم اعتماد به کارایی و توانایی خود استقلال فکری و ذهنی نخواهد داشت بنابراین در اثر احساس عدم کفایت و ناتوانی دچار حس افسردگی و سرخوردگی می شود.
اینجاست که روان درمانی به کمک ما می آید و فرد را از این تحریف های شناختی و باور های نادرست آگاه و با آگاهی دادن برای اصلاح، به او کمک می کند. البته در این وادی انواع مختلف روان درمانی وجود دارد که با توجه به نوع مشکلات، ساختار شخصیتی بیمار و توانایی های درمانگر نوع روان درمانی انتخاب می شود.
جنبه سوم، یعنی جنبه اجتماعی اختلالات روان شناختی عواملی چون انواع استرس ها و نابسامانی های اجتماعی چون بیکاری، ناامنی های اجتماعی، مشکلات اقتصادی و فرهنگی، فشار های سیاسی و… را شامل می شود که البته این جنبه چیزی فراتر از توانایی روان پزشکان و روان شناسان است و باید سازمان ها و ارگان های مرتبط در این راستا وارد عمل شوند.
می توان گفت چون علت ابتلا به بیماری های روانی یک علت نیست، پس درمان آن نیز یک درمان واحد نخواهد بود و لازم است برای بهبود بهینه این اختلالات به سه عامل دخیل در پدید آمدن این اختلالات توجه شود. حالا می توانیم بار دیگر سوالمان را با دید دیگری از خودمان بپرسیم: «دارودرمانی یا روان درمانی؟»